کارآفرینی اجتماعی

کارآفرینی اجتماعی: چی هست و چرا مهمه؟

کارآفرینی اجتماعی این روزها خیلی طرفدار پیدا کرده. مردم، پول و رسانه‌ها همه بهش توجه می‌کنند. اما با اینکه این مفهوم حسابی معروف شده، هنوزم مشخص نیست که کارآفرین اجتماعی دقیقا کیه و چه کاری انجام میده.

حالا این حوزه جدید، به سرعت در حال رشد هست و داره توجه افراد مختلف رو از بخش‌های مختلف جلب می‌کنه. این واژه یعنی “کارآفرینی اجتماعی” خیلی زیاد توی رسانه‌ها، سخنرانی‌ها و حتی دانشگاه‌ها دیده میشه.

چرا همه به کارآفرینی اجتماعی علاقه‌مند شدن؟ خب، اول از همه، داستان کارآفرینان و اینکه چطور و چرا این کارها رو می‌کنن، خیلی جالبه. مردم به کارآفرینان اجتماعی مثل محمد یونس که پارسال جایزه صلح نوبل رو برد علاقه دارن، همونطور که به آدم‌هایی مثل استیو جابز علاقه دارن. این افراد ایده‌های فوق‌العاده‌ای دارن و با وجود همه مشکلات، موفق میشن چیزهای جدیدی بسازن که زندگی مردم رو بهتر می‌کنه.

اما علاقه به کارآفرینی اجتماعی فقط به خاطر آدم‌های معروف نیست. کارآفرینی اجتماعی یعنی تلاش برای ایجاد تغییرات بزرگ در جامعه، و همین موضوع این کار رو از بقیه کارها متفاوت می‌کنه.

حتی اگه همه می‌دونن که کارآفرینی اجتماعی چقدر می‌تونه مفید باشه، هنوز خیلی‌ها نمی‌دونن که کارآفرینان اجتماعی دقیقاً چه کارهایی می‌کنن تا این تغییرات بزرگ رو ایجاد کنن. در واقع، می‌تونیم بگیم که تعریف کارآفرینی اجتماعی الان خیلی مشخص نیست. به همین خاطر، این واژه خیلی گسترده شده و هر کاری که به جامعه کمک کنه، می‌تونه زیر این چتر قرار بگیره.

از یه دید، این گستردگی شاید خوب باشه. چون اگه منابع زیادی به این بخش وارد بشه و به کارهایی که قبلاً پول کافی نمی‌گرفتن، حالا پول داده بشه، ممکنه مشکلی نباشه. اما ما فکر می‌کنیم این فرضیه درستی نیست و ممکنه خطرناک باشه.

کارآفرینی اجتماعی خیلی جذابه چون وعده‌های بزرگی میده. ولی اگه این وعده‌ها عملی نشه و کارهایی که خیلی “کارآفرینانه” نیستن هم داخل این تعریف قرار بگیرن، کارآفرینی اجتماعی اعتبارش رو از دست میده و جوهره واقعی این کار از بین میره. به همین دلیل، ما فکر می‌کنیم باید یه تعریف دقیق‌تر از کارآفرینی اجتماعی داشته باشیم، تعریفی که به ما کمک کنه بفهمیم یه کار آیا واقعاً “در این حوزه” قرار می‌گیره یا نه. هدف ما این نیست که بگیم سازمان‌های خدمات اجتماعی سنتی بد هستن، بلکه فقط می‌خوایم تفاوت‌ها رو نشون بدیم.

اگه بتونیم یه تعریف دقیق بدیم، کسایی که از کارآفرینی اجتماعی حمایت می‌کنن می‌تونن منابعشون رو برای ساختن و تقویت یه حوزه مشخص و قابل شناسایی متمرکز کنن. اگه این دقت نباشه، حامیان کارآفرینی اجتماعی ممکنه به منتقدان یه هدف بزرگتر برای حمله بدن و باعث بشن که افراد بدبین به نوآوری اجتماعی و کسایی که این کار رو انجام میدن، بی‌اعتنایی کنن.

شروع با کارآفرینی

برای اینکه بفهمیم کارآفرینی اجتماعی چیه، اول باید بفهمیم “کارآفرینی” یعنی چی. کلمه “اجتماعی” فقط به کارآفرینی اضافه میشه. اگه کارآفرینی خودش معنی دقیقی نداشته باشه، اضافه کردن اجتماعی بهش کار زیادی نمی‌کنه.

کارآفرینی یعنی توانایی دیدن و استفاده از فرصت‌ها، با ترکیبی از فکر خلاق و عزم خاص برای ایجاد یا آوردن چیزی جدید به دنیا. ولی از طرف دیگه، کارآفرینی یه کلمه‌ای هست که بعد از اینکه کارآفرین موفق شد، بهش داده میشه، چون کارهای کارآفرینانه نیاز به گذشت زمان دارن تا معلوم بشه واقعاً چقدر موفق بودن.

جالبه که ما کسی رو که همه ویژگی‌های یه کارآفرین رو داره – مثل دیدن فرصت‌ها، فکر خلاق و عزم – اما شکست خورده، کارآفرین نمی‌نامیم؛ بهش می‌گیم یه شکست تجاری. حتی کسی مثل باب یانگ، که بعداً موفق شد، رو فقط بعد از اولین موفقیتش “کارآفرین سریالی” می‌نامیم.

با این حال، ما فکر می‌کنیم که برای فهمیدن کارآفرینی اجتماعی باید بفهمیم که کارآفرینی چی هست. آیا فقط هوشیاری به فرصت‌هاست؟ خلاقیت؟ عزم؟ این ویژگی‌ها بخشی از داستان هستن ولی همه داستان نیستن. این توصیفات همچنین برای مخترعان، هنرمندان و مدیران هم به کار میرن.

مانند خیلی از محققان کارآفرینی، ما با ژان باتیست سه، اقتصاددان فرانسوی، شروع می‌کنیم که در اوایل قرن نوزدهم کارآفرین رو کسی توصیف کرد که “منابع اقتصادی رو از حوزه‌ای با بازده پایین به حوزه‌ای با بازده بالاتر منتقل می‌کنه” و به این ترتیب مفهوم ایجاد ارزش رو مطرح کرد.

یک قرن بعد، اقتصاددان اتریشی جوزف شومپیتر، این ایده ایجاد ارزش رو گسترش داد و گفت که کارآفرین نیرویی هست که برای پیشرفت اقتصادی لازم هست، و بدون اون اقتصادها دچار رکود و زوال می‌شن. شومپیتر می‌گه کارآفرینی موفق یه زنجیره از واکنش‌ها رو ایجاد می‌کنه و نوآوری رو تا جایی پیش می‌بره که محصولات و مدل‌های کسب و کار قدیمی از کار می‌افتن.

به طور خلاصه، نظریه‌پردازان کارآفرینی رو با فرصت مرتبط می‌دونن. باور بر اینه که کارآفرینان توانایی ویژه‌ای در دیدن و بهره‌برداری از فرصت‌های جدید دارن، تعهد و انگیزه لازم رو برای دنبال کردن اون‌ها دارن و بدون ترس از ریسک‌های ذاتی، کارشون رو پیش می‌برن.

با این توضیحات، ما فکر می‌کنیم کارآفرینی یعنی ترکیبی از یه فرصت، ویژگی‌های شخصیتی برای شناسایی و دنبال کردن اون فرصت، و ایجاد یه نتیجه خاص.

برای اینکه این تعریف رو بهتر بفهمیم، می‌خوایم به چند کارآفرین موفق معاصر آمریکا نگاهی بندازیم

شروع کارآفرینی: پیدا کردن فرصت‌ها در دل مشکلات

وقتی صحبت از کارآفرینی میشه، نقطه شروع چیزی به اسم «زمینه کارآفرینی» هست. برای استیو جابز و استیو وزنیاک، زمینه کارآفرینی یه سیستم رایانه‌ای بود که در اون کاربران به کامپیوترهای بزرگ (مین‌فریم‌ها) وابسته بودن. این کامپیوترها توسط یه تیم فناوری اطلاعات (IT) مرکزی کنترل می‌شدن و مثل یه حرم ازشون محافظت می‌شد. کاربران می‌تونستن کارهاشون رو انجام بدن، ولی بعد از اینکه تو صف وایسن و از نرم‌افزارهایی که توسط تیم IT طراحی شده بود، استفاده کنن. اگه کاربرها یه برنامه خاص می‌خواستن که کار غیرعادی انجام بده، باید شش ماه صبر می‌کردن تا برنامه‌نویسی بشه.

از دید کاربرها، این سیستم کارآمد نبود و نیازهاشون رو به خوبی برآورده نمی‌کرد. ولی چون این مدل متمرکز تنها گزینه موجود بود، کاربرها باهاش کنار اومده بودن و تاخیرها و ناکارآمدی‌ها رو تو کار خودشون جا دادن. اینجوری یه تعادل ایجاد شده بود، هرچند که تعادل خوبی نبود.

دینامیک سیستم‌ها این نوع تعادل رو «چرخه بازخورد متعادل» توصیف می‌کنن، چون نیروی قوی‌ای وجود نداره که بتونه این تعادل رو به هم بزنه. این شبیه به یه ترموستات تو یه کولر هست: وقتی دما بالا میره، کولر روشن میشه و دما رو پایین میاره و وقتی دما متعادل میشه، ترموستات کولر رو خاموش می‌کنه.

سیستم رایانه‌ای متمرکز که کاربرها مجبور بودن باهاش کار کنن، یه نوع تعادل بود: تعادلی که خوب نبود. مثل اینکه ترموستات رو پنج درجه کمتر تنظیم کرده باشن و همه تو اتاق سردشون بشه. با اینکه مردم می‌دونن دما ثابته و پیش‌بینی‌پذیره، به جای عوض کردنش فقط لباس گرم‌تری می‌پوشن، هرچند که ممکنه دوست داشته باشن که نیازی به این کار نباشه.

پیر امیدیار و جف اسکول هم یه تعادل نادرست رو در بازارهای محلی پیدا کردن که نمی‌تونست منافع خریدارها و فروشنده‌ها رو بهینه کنه. فروشنده‌ها معمولاً نمی‌دونستن بهترین خریدار کیه و خریدارها هم نمی‌دونستن بهترین (یا حتی هیچ) فروشنده کیه. به همین خاطر، بازار برای هیچ‌کدوم از خریدارها و فروشنده‌ها بهینه نبود. مثلاً، آدم‌هایی که وسایل دست‌دوم خونگی می‌فروختن، حراجی‌های خانگی برگزار می‌کردن که خریدارهای محلی رو جذب می‌کرد، ولی احتمالاً تعداد یا نوع مناسب خریدارها رو پیدا نمی‌کردن. آدم‌هایی که دنبال کالاهای خاص بودن، چاره‌ای نداشتن جز اینکه توی دفترچه تلفن دنبال فروشنده‌ها بگردن، مدام زنگ بزنن و سعی کنن چیزی که می‌خواستن رو پیدا کنن، ولی اغلب مجبور می‌شدن به چیزی کمتر از اون چیزی که می‌خواستن راضی بشن. چون خریدارها و فروشنده‌ها نمی‌تونستن یه راه‌حل بهتر رو تصور کنن، این تعادل نادرست و ناکامل همچنان پابرجا بود.

ان و مایک مور هم به یه تعادل ناکامل دیگه توجه کردن، جایی که والدین برای حمل نوزادهاشون انتخاب‌های محدودی داشتن. والدینی که می‌خواستن بچه‌هاشون رو نزدیک نگه دارن و همزمان کارهای روزمره‌شون رو انجام بدن، دو تا گزینه داشتن: یا باید یاد می‌گرفتن که بچه رو تو یه دست بگیرن و با دست دیگه کار کنن، یا بچه رو توی کالسکه یا وسیله دیگه‌ای می‌ذاشتن و نزدیک خودشون نگه می‌داشتن. هیچ‌کدوم از این دو گزینه ایده‌آل نبود. همه می‌دونن که نوزادها از تماس فیزیکی نزدیک با پدر و مادرشون سود می‌برن، ولی حتی متعهدترین و دلسوزترین والدین هم نمی‌تونن بچه‌هاشون رو همیشه بغل کنن. چون گزینه دیگه‌ای وجود نداشت، والدین با این وضعیت کنار اومده بودن و یاد گرفته بودن بچه رو از یه طرف به طرف دیگه منتقل کنن و کارهاشون رو موقع چرت زدن بچه انجام بدن.

در مورد فرد اسمیت، تعادل ناکامل که اون دید، سرویس پیک‌های بین‌شهری بود. قبل از اینکه فدکس به وجود بیاد، فرستادن یه بسته به اون سر کشور اصلاً ساده نبود. سرویس‌های پیک محلی بسته رو می‌گرفتن و به یه شرکت حمل‌ونقل بزرگ می‌رسوندن که بسته رو به مقصد دورافتاده می‌برد و بعدش به یه شرکت دیگه برای تحویل نهایی می‌داد (یا شاید دوباره به سرویس پیک محلی اون شهر اگه شرکت ملی بود). این سیستم از نظر لجستیکی پیچیده بود، شامل تعداد زیادی دست‌به‌دست شدن می‌شد و برنامه‌ریزی‌اش توسط نیازهای شرکت‌های حمل‌ونقل بزرگ تعیین می‌شد. اغلب چیزی اشتباه می‌شد، ولی هیچ‌کس مسئولیت حل مشکل رو قبول نمی‌کرد. کاربرها یاد گرفته بودن با یه سرویس کند، نامطمئن و ناکارآمد کنار بیان – یه وضعیت ناخوشایند ولی پایدار چون هیچ‌کدوم از کاربرها نمی‌تونستن اون رو تغییر بدن.

ویژگی‌های کارآفرینی

کارآفرین به این تعادل‌های ناکامل جذب میشه، چون توشون یه فرصت می‌بینه که یه راه‌حل جدید، محصول، سرویس یا فرایند تازه ارائه بده. دلیل اینکه کارآفرین این وضعیت رو به عنوان یه فرصت برای خلق چیزی جدید می‌بینه، در حالی که خیلی‌های دیگه اون رو به عنوان یه مشکل می‌بینن که باید تحمل بشه، به مجموعه‌ای از ویژگی‌های شخصی منحصربه‌فرد اون برمی‌گرده – الهام، خلاقیت، اقدام مستقیم، شجاعت و استقامت. این ویژگی‌ها اساس فرایند نوآوری هستن.

کارآفرین الهام می‌گیره که این تعادل ناخوشایند رو تغییر بده. ممکنه انگیزه کارآفرین این باشه که خودش یه کاربر ناامید شده است یا اینکه با کاربرهای ناامید دیگه همدردی می‌کنه. گاهی اوقات کارآفرین‌ها به قدری از فرصت تغییر چیزها هیجان‌زده می‌شن که یه تمایل شدید برای از بین بردن وضعیت موجود پیدا می‌کنن. در مورد eBay، کاربر ناامید دوست پیر امیدیار بود که دستگاه‌های Pez جمع می‌کرد.

کارآفرین با خلاقیت فکر می‌کنه و یه راه‌حل جدید پیدا می‌کنه که کاملاً با راه‌حل موجود متفاوت باشه. کارآفرین سعی نمی‌کنه سیستم موجود رو با تغییرات جزئی بهینه کنه، بلکه یه روش کاملاً جدید برای حل مشکل پیدا می‌کنه. امیدیار و اسکول یه راه بهتر برای تبلیغ حراجی‌های خانگی درست نکردن. جابز و وزنیاک الگوریتم‌هایی برای سرعت دادن به توسعه نرم‌افزارهای سفارشی طراحی نکردن. و اسمیت یه راه برای بهتر و بی‌نقص کردن همکاری بین شرکت‌های پیک و شرکت‌های حمل‌ونقل بزرگ پیدا نکرد. هرکدوم از این‌ها یه راه‌حل کاملاً جدید و خلاقانه برای مشکلی که داشتن رو پیدا کردن.

وقتی کارآفرین از فرصت الهام می‌گیره و یه راه‌حل خلاقانه پیدا می‌کنه، اقدام مستقیم انجام میده. به جای اینکه منتظر بمونه تا کسی دیگه مداخله کنه یا سعی کنه کسی دیگه رو قانع کنه که مشکل رو حل کنه، کارآفرین اقدام مستقیم انجام میده و یه محصول یا سرویس جدید و یه شرکت برای پیشبرد اون خلق می‌کنه. جابز و وزنیاک کمپینی علیه مین‌فریم‌ها به راه ننداختن یا کاربرها رو تشویق نکردن که بر ضد تیم   IT(فناوری اطلاعات) قیام کنن؛ اون‌ها یه کامپیوتر شخصی اختراع کردن که به کاربرها اجازه می‌داد خودشون رو از مین‌فریم‌ها آزاد کنن. مور یه کتاب در مورد اینکه چطور مادرها می‌تونن تو زمان کمتر کار بیشتری انجام بدن منتشر نکرد؛ اون Snugli رو توسعه داد، یه کوله‌پشتی بدون قاب که به والدین اجازه می‌داد بچه‌هاشون رو حمل کنن و همچنان هر دو دستشون آزاد باشه. البته، کارآفرین‌ها باید دیگران رو هم متقاعد کنن: اول سرمایه‌گذارها، حتی اگه فقط دوستان و خانواده باشن؛ بعد هم‌تیمی‌ها و کارمندان، که باهاشون کار کنن؛ و در نهایت مشتری‌ها، که به ایده‌ها و نوآوری‌هاشون اعتماد کنن. نکته اینه که مشارکت کارآفرین در اقدام مستقیم رو از اقدامات غیرمستقیم و حمایتی دیگه متمایز کنیم.

کارآفرین‌ها در طول فرایند نوآوری شجاعت نشون می‌دن و بار ریسک رو به دوش می‌کشن و با احتمال شکست مواجه می‌شن، حتی اگه بارها و بارها این اتفاق بیفته. این اغلب نیازمند اینه که کارآفرین‌ها ریسک‌های بزرگی بکنن و کارهایی انجام بدن که دیگران فکر می‌کنن غیرعاقلانه یا حتی غیرممکنه. مثلاً، اسمیت مجبور بود خودش و جهان رو قانع کنه که خریدن یه ناوگان از هواپیماها و ساختن یه فرودگاه و مرکز مرتب‌سازی بزرگ تو ممفیس منطقیه، تا بتونه تحویل روز بعد رو بدون اینکه بسته از دست فدکس خارج بشه، فراهم کنه. اون این کار رو زمانی انجام داد که همه رقبای سنتی‌اش فقط ناوگان کامیون‌ها برای حمل و نقل محلی داشتن – اون‌ها قطعاً فرودگاه‌ها رو اداره نمی‌کردن و تعداد زیادی هواپیما رو نگه‌داری نمی‌کردن.

در نهایت، کارآفرین‌ها از استقامت لازم برخوردارن تا راه‌حل‌های خلاقانه‌شون رو تا رسیدن به نتیجه و پذیرش در بازار پیش ببرن. هیچ کسب‌وکار کارآفرینانه‌ای بدون موانع یا پیچ و خم‌های غیرمنتظره پیش نمی‌ره و کارآفرین باید بتونه راه‌های خلاقانه‌ای برای عبور از موانع و چالش‌هایی که به وجود میان پیدا کنه. اسمیت مجبور بود بفهمه که چطور سرمایه‌گذارها رو مطمئن کنه که فدکس در نهایت به مقیاس لازم برای پرداخت هزینه‌های زیرساخت‌های بزرگش از جمله کامیون‌ها، هواپیماها، فرودگاه و سیستم‌های IT می‌رسه. فدکس مجبور شد صدها میلیون دلار ضرر رو تحمل کنه قبل از اینکه به وضعیت جریان نقدینگی مثبت برسه، و اگه یه کارآفرین متعهد پشت این شرکت نبود، خیلی قبل از اون نقطه شرکت منحل می‌شد.

نتیجه‌های کارآفرینی

چه اتفاقی می‌افتد وقتی که یک کارآفرین با موفقیت ویژگی‌های شخصی خود را به تعادلی زیر بهینه اعمال می‌کند؟ او تعادل جدیدی ایجاد می‌کند که سطح رضایت قابل توجهی بالاتری را برای شرکت‌کنندگان در سیستم فراهم می‌آورد. به بیان دقیق‌تر، کارآفرین یک تغییر دائمی از تعادل با کیفیت پایین‌تر به تعادل با کیفیت بالاتر را مهندسی می‌کند. تعادل جدید دائمی است زیرا ابتدا زنده می‌ماند و سپس تثبیت می‌شود، حتی اگر برخی از جنبه‌های تعادل اولیه ممکن است باقی بمانند (مانند سیستم‌های پستی گران‌قیمت و کمتر کارآمد، فروش‌های گاراژی و غیره). بقای آن و موفقیتش در نهایت فراتر از کارآفرین و طرح کارآفرینی اولیه می‌رود. این تعادل جدید ابتدا با پذیرش در بازار گسترده، سطوح قابل توجهی از تقلید و ایجاد یک اکوسیستم اطراف و درون تعادل جدید تثبیت می‌شود و سپس به طور ایمن باقی می‌ماند.

هنگامی که استیو جابز و استیون وازنیاک کامپیوتر شخصی را خلق کردند، آن‌ها وابستگی کاربران به سیستم‌های اصلی را تنها کاهش ندادند – بلکه آن را شکستند و کنترل را از “خانه شیشه‌ای” به دسکتاپ منتقل کردند. زمانی که کاربران تعادل جدید را در برابر چشمان خود دیدند، نه تنها اپل را پذیرفتند بلکه بسیاری از رقبای دیگری که به عرصه وارد شدند را نیز در آغوش کشیدند. در مدت زمانی نسبتاً کوتاه، بنیان‌گذاران یک اکوسیستم کامل با تأمین‌کنندگان سخت‌افزار، نرم‌افزار، و لوازم جانبی متعدد؛ کانال‌های توزیع و فروشندگان ارزش‌افزوده؛ مجلات کامپیوتری؛ نمایشگاه‌های تجاری و غیره ایجاد کردند.

به لطف این اکوسیستم جدید، اپل می‌توانست در عرض چند سال از بازار خارج شود بدون آنکه آن را بی‌ثبات کند. به عبارت دیگر، تعادل جدید به ایجاد یک طرح واحد، در این مورد اپل، وابسته نبود، بلکه به تصاحب و تکثیر مدل و ظهور یک سری کسب‌وکارهای مرتبط بستگی داشت. به اصطلاح شومپیتر، اثر ترکیبی به وضوح یک نظم جدید محاسباتی را تأسیس کرد و سیستم قدیمی مبتنی بر سیستم‌های اصلی را منسوخ کرد.

در مورد امیدیار و اسکول، ایجاد eBay راهی برتر برای ارتباط خریداران و فروشندگان فراهم کرد و تعادل بالاتری ایجاد نمود. روش‌های جدیدی برای انجام کسب‌وکار و کسب‌وکارهای جدید پدید آمدند که اکوسیستمی قدرتمند را خلق کردند که به سادگی قابل تجزیه نبود. به طور مشابه، اسمیت دنیای جدیدی از تحویل بسته‌ها ایجاد کرد که استانداردها را بالا برد، شیوه‌های کسب‌وکار را تغییر داد، رقبا جدیدی به وجود آورد و حتی یک فعل جدید به نام “FedEx کردن” را ایجاد کرد.

در هر مورد، تفاوت میان کیفیت تعادل قدیم و جدید بسیار زیاد بود. تعادل جدید به سرعت خودپایدار شد و تلاش اولیه کارآفرین، تعداد زیادی از تقلیدکنندگان را به وجود آورد. این نتایج اطمینان می‌دهند که هر کسی که بهره‌مند شد، جایگاه بالاتری را به دست آورد.

تغییر به کارآفرینی اجتماعی

اگر این‌ها اجزای کلیدی کارآفرینی هستند، چه چیزی کارآفرینی اجتماعی را از همتای سودآور آن متمایز می‌کند؟ اولاً، ما بر این باوریم که مفیدترین و آموزنده‌ترین راه برای تعریف کارآفرینی اجتماعی، تعیین تناسب آن با کارآفرینی است و دیدن کارآفرینی اجتماعی به عنوان مبتنی بر همان سه عنصر.

هر چیز دیگری مبهم و غیرمفید است.

برای درک تفاوت‌های میان دو دسته کارآفرینان، مهم است که مفهوم تفاوت تنها به انگیزه نسبت داده نشود – با کارآفرینانی که به وسیله پول تحریک می‌شوند و کارآفرینان اجتماعی که توسط نوع‌دوستی هدایت می‌شوند. حقیقت این است که کارآفرینان به ندرت توسط چشم‌انداز کسب سود مالی تحریک می‌شوند، زیرا احتمال کسب پول زیاد به وضوح به نفع آن‌ها نیست. در عوض، هم کارآفرین و هم کارآفرین اجتماعی به شدت توسط فرصتی که شناسایی کرده‌اند، انگیزه می‌گیرند، و با شجاعت به دنبال آن چشم‌انداز می‌روند و از فرآیند تحقق ایده‌های خود پاداش روانی قابل توجهی به دست می‌آورند. صرف‌نظر از اینکه آیا آن‌ها در بازار یا در یک زمینه غیرانتفاعی فعالیت می‌کنند، بیشتر کارآفرینان هرگز به طور کامل جبران نمی‌شوند برای زمانی که، ریسک، تلاش و سرمایه‌ای که در پروژه خود سرمایه‌گذاری می‌کنند.

ما بر این باوریم که تفاوت اساسی میان کارآفرینی و کارآفرینی اجتماعی در پیشنهاد ارزش نهفته است. برای کارآفرین، پیشنهاد ارزش پیش‌بینی می‌کند و به گونه‌ای سازماندهی شده است که بازارهایی را که می‌توانند راحتی محصول یا خدمت جدید را تأمین کنند، هدف قرار دهد و بنابراین به دنبال ایجاد سود مالی است. از ابتدا، انتظار می‌رود که کارآفرین و سرمایه‌گذارانش مقداری سود مالی شخصی به دست آورند. سود برای پایداری هر پروژه ضروری است و وسیله‌ای برای هدف نهایی آن در قالب پذیرش وسیع در بازار و در نهایت یک تعادل جدید است.

در عوض، کارآفرین اجتماعی نه پیش‌بینی می‌کند و نه سازماندهی می‌کند تا سود مالی قابل توجهی برای سرمایه‌گذاران خود – عمدتاً سازمان‌های خیریه و دولتی – یا برای خود ایجاد کند. بلکه، کارآفرین اجتماعی به دنبال ارزش در قالب منفعت تحول‌آفرین و وسیع است که به بخشی از جامعه یا به جامعه به طور کلی تعلق می‌گیرد. بر خلاف پیشنهاد ارزش کارآفرینی که فرض می‌کند بازاری وجود دارد که می‌تواند برای نوآوری پرداخت کند و ممکن است حتی مزایای قابل توجهی برای سرمایه‌گذاران فراهم کند، پیشنهاد ارزش کارآفرین اجتماعی به جمعیتی که خدمات کمتری دریافت کرده، نادیده گرفته شده، یا به شدت محروم است، هدف‌گذاری می‌کند که فاقد وسایل مالی یا قدرت سیاسی برای دستیابی به منافع تحول‌آفرین به تنهایی است. این به این معنا نیست که کارآفرینان اجتماعی به طور کلی از پیشنهادات ارزش‌افزای سودآور اجتناب می‌کنند. پروژه‌های ایجاد شده توسط کارآفرینان اجتماعی می‌توانند قطعاً درآمدزا باشند و می‌توانند به صورت غیرانتفاعی یا سودآور سازماندهی شوند. چیزی که کارآفرینی اجتماعی را متمایز می‌کند، برتری منفعت اجتماعی است، آن‌چه که پروفسور گرگ دیس از دانشگاه دوک در کارهای بنیادی خود در این زمینه به عنوان “تأثیر مربوط به مأموریت” توصیف می‌کند.

ما کارآفرینی اجتماعی را به عنوان داشتن سه مؤلفه زیر تعریف می‌کنیم: (1) شناسایی یک تعادل پایدار اما به طور ذاتی ناعادلانه که باعث حذف، حاشیه‌نشینی، یا رنج یک بخش از بشر که فاقد وسایل مالی یا قدرت سیاسی برای دستیابی به هرگونه منفعت تحول‌آفرین به تنهایی است؛ (2) شناسایی یک فرصت در این تعادل ناعادلانه، توسعه یک پیشنهاد ارزش اجتماعی، و به کارگیری الهام، خلاقیت، عمل مستقیم، شجاعت، و استقامت، به طوری که به چالش کشیدن هژمونی وضعیت پایدار را به همراه داشته باشد؛ و (3) ایجاد یک تعادل جدید و پایدار که پتانسیل‌های گرفتار شده را آزاد کند یا رنج گروه هدف را کاهش دهد و از طریق تقلید و ایجاد یک اکوسیستم پایدار در اطراف تعادل جدید، آینده بهتری را برای گروه هدف و حتی جامعه به طور کلی تضمین کند.

محمد یونس، بنیان‌گذار بانک گرامین و پدر میکروکردیت، مثال کلاسیکی از کارآفرینی اجتماعی را ارائه می‌دهد. تعادل پایدار اما نامطلوبی که او شناسایی کرد شامل گزینه‌های محدود بنگلادشی‌های فقیر برای تأمین حتی کمترین مقدار اعتبار بود. به دلیل عدم صلاحیت برای وام‌ها از طریق سیستم بانکی رسمی، آن‌ها تنها می‌توانستند با قبول نرخ‌های بهره گزاف از قرض‌دهندگان محلی قرض بگیرند. معمول‌تر، آن‌ها به سادگی به گدایی در خیابان‌ها روی می‌آوردند. این تعادل پایدار از بدترین نوع بود، تعادلی که فقر مزمن بنگلادش و رنج ناشی از آن را ادامه داده و حتی تشدید می‌کرد.

یونس با سیستم مقابله کرد و ثابت کرد که فقرا ریسک‌های اعتباری بسیار خوبی هستند با قرض دادن مبلغ معروف ۲۷ دلار از جیب خود به ۴۲ زن از روستای جوبرا. زنان تمام وام را بازپرداخت کردند. محمد یونس متوجه شد که با حتی مقادیر کم سرمایه، زنان در ظرفیت خود برای تولید درآمد سرمایه‌گذاری می‌کنند. به عنوان مثال، با یک ماشین خیاطی، زنان می‌توانستند لباس بدوزند و به اندازه‌ای درآمد کسب کنند که وام را بازپرداخت کنند، غذا بخرند، فرزندان خود را آموزش دهند و از فقر بیرون بیایند. بانک گرامین با دریافت بهره از وام‌های خود و سپس بازتوزیع سرمایه برای کمک به زنان دیگر به خود پایدار شد. یونس با الهام، خلاقیت، عمل مستقیم، شجاعت، و استقامت به طرح خود نزدیک شد، قابلیت اجرایی آن را ثابت کرد و در طول دو دهه، شبکه جهانی از سازمان‌های دیگر ایجاد کرد که مدل او را به کشورهای دیگر و فرهنگ‌های مختلف منتقل کردند و میکروکردیت را به عنوان صنعتی جهانی تثبیت کردند.

بازیگر، کارگردان، و تهیه‌کننده معروف رابرت ردفورد نمونه‌ای کمتر شناخته شده اما نشان‌دهنده از کارآفرینی اجتماعی نیز ارائه می‌دهد. در اوایل دهه ۱۹۸۰، ردفورد از حرفه موفق خود کناره‌گیری کرد تا فضایی در صنعت فیلم برای هنرمندان باز کند. ردفورد به یک سری از نیروهای متضاد در حال بازی پی برد. او یک تعادل ذاتی ستمگر اما پایدار را در نحوه کارکرد هالیوود شناسایی کرد، با مدل کسب‌وکار آن که به طور فزاینده‌ای تحت تأثیر منافع مالی قرار داشت، تولیدات آن که به سمت بلاک‌باست‌های پر زرق و برق و غالباً خشن متمایل شده بودند و سیستم استودیویی که به طور فزاینده‌ای در کنترل نحوه تأمین مالی، تولید و توزیع فیلم‌ها متمرکز شده بود. در عین حال، او متوجه شد که فناوری جدیدی در حال ظهور است – تجهیزات ویرایش ویدیویی و دیجیتال کمتر حجیم و کمتر هزینه‌بر – که به فیلم‌سازان ابزارهای لازم را برای کنترل بیشتر بر کارهای خود ارائه می‌دهد.

با مشاهده فرصت، ردفورد فرصت را برای پرورش این نوع جدید از هنرمند غنیمت شمرد. اولاً، او موسسه ساندنس را ایجاد کرد تا “پول را از معادله خارج کند” و فضای حمایتی برای توسعه ایده‌های فیلم‌سازان جوان فراهم کند. سپس، او جشنواره فیلم ساندنس را برای نمایش آثار فیلم‌سازان مستقل ایجاد کرد. از ابتدا، پیشنهاد ارزش ردفورد بر روی فیلم‌سازان مستقل در حال ظهور که استعدادهای آن‌ها توسط بازار کنترل استودیویی هالیوود به رسمیت شناخته نمی‌شد، متمرکز بود.

ردفورد موسسه ساندنس را به عنوان یک سازمان غیرانتفاعی ساخت و از شبکه خود از کارگردانان، بازیگران، نویسندگان و دیگران استفاده کرد تا تجربه‌های خود را به عنوان مشاوران داوطلب به فیلم‌سازان نوپا ارائه دهند. او قیمت‌گذاری جشنواره فیلم ساندنس را به گونه‌ای انجام داد که برای طیف وسیعی از مخاطبان جذاب و قابل دسترس باشد. بیست و پنج سال بعد، ساندنس به عنوان پیشگام حرکت فیلم مستقل شناخته می‌شود، که امروزه اطمینان حاصل می‌کند که فیلم‌سازان “ایندی” می‌توانند آثار خود را تولید و توزیع کنند و تماشاگران به طیف وسیعی از گزینه‌ها از مستندات تفکر برانگیز گرفته تا کارهای بین‌المللی و انیمیشن‌های خلاقانه دسترسی داشته باشند. تعادل جدیدی که حتی یک دهه پیش احساس می‌شد شکننده بود، اکنون به طور محکم تثبیت شده است.

ویکتوریا هیل مثال دیگری از کارآفرین اجتماعی است که پروژه‌اش هنوز در مراحل اولیه است و معیارهای ما به صورت پیش‌نگر بر آن قابل اعمال است. هیل یک دانشمند داروسازی است که به طور فزاینده‌ای از نیروهای بازار که صنعتش را تسخیر کرده بودند، ناراحت بود. اگرچه شرکت‌های داروسازی بزرگ دارای پتنت‌های داروهایی بودند که قادر به درمان بیماری‌های عفونی متعددی بودند، داروها توسعه نیافتند به دلیل اینکه جمعیت‌های نیازمند‌تر از توانایی مالی برای پرداخت آن‌ها برخوردار نبودند. صنعت داروسازی به دلیل ضرورت تولید سود مالی برای سهامداران خود، بر روی ایجاد و بازاریابی داروهایی برای بیماری‌های مبتلا به ثروتمندان، که عمدتاً در بازارهای کشورهای توسعه‌یافته زندگی می‌کنند، متمرکز بود.

هیل مصمم شد تا این تعادل پایدار را که او آن را ناعادلانه و غیرقابل تحمل می‌دانست، به چالش بکشد. او موسسه OneWorld Health را ایجاد کرد، اولین شرکت داروسازی غیرانتفاعی که مأموریت آن اطمینان از اینکه داروهایی که به بیماری‌های عفونی در کشورهای در حال توسعه هدف‌گذاری شده‌اند، به دست کسانی که نیاز دارند، بدون توجه به توانایی مالی آن‌ها برای پرداخت دارو، برسد. پروژه هیل اکنون فراتر از مرحله اثبات مفهوم رفته است. او موفق به توسعه، آزمایش و تأمین تأییدیه دولت هند برای اولین داروی خود، پارومومایسین، شده است که درمانی مقرون‌به‌صرفه برای لیشمانیازیس احشایی ارائه می‌دهد، بیماری‌ای که بیش از ۲۰۰,۰۰۰ نفر در سال به دلیل آن جان خود را از دست می‌دهند.

اگرچه هنوز زود است که بگوییم آیا هیل موفق به ایجاد تعادلی جدید خواهد شد که درمان عادلانه‌تری از بیماری‌های مبتلا به فقرا را تضمین کند، او به وضوح معیارهای یک کارآفرین اجتماعی را برآورده می‌کند. اولاً، هیل تعادل پایدار اما ناعادلانه‌ای در صنعت داروسازی شناسایی کرده است؛ ثانیاً، او فرصت مداخله را شناسایی و غنیمت شمرده، با الهام، خلاقیت، عمل مستقیم و شجاعت در راه‌اندازی یک پروژه جدید برای ارائه گزینه‌ها به جمعیت محروم؛ و ثالثاً، او در اثبات پتانسیل مدل خود با موفقیت اولیه، استقامت نشان می‌دهد.

زمان مشخص خواهد کرد که آیا نوآوری هیل الهام‌بخش دیگران برای تکرار تلاش‌های او خواهد بود یا اینکه موسسه One World Health به اندازه کافی بزرگ می‌شود تا تغییرات دائمی تعادل را به ارمغان آورد. اما نشانه‌ها امیدوارکننده است. با نگاه به جلو در یک دهه یا بیشتر، سرمایه‌گذاران او – بنیاد اسکول یکی از آن‌ها است – می‌توانند روزی را تصور کنند که موسسه One World Health هیل یک پارادایم داروسازی جدید ایجاد کرده باشد، پارادایمی با همان منافع اجتماعی پایدار که در صنعت‌های میکروکردیت و فیلم مستقل که اکنون به طور محکم تثبیت شده‌اند، مشاهده می‌شود.

مرزهای کارآفرینی اجتماعی

در تعریف کارآفرینی اجتماعی، مهم است که مرزها را مشخص کرده و نمونه‌هایی از فعالیت‌هایی که ممکن است بسیار ارزشمند باشند اما با تعریف ما هم‌خوانی ندارند، ارائه دهیم. عدم شناسایی مرزها باعث می‌شود که اصطلاح کارآفرینی اجتماعی به قدری گسترش یابد که عملاً بی‌معنی شود.

دو نوع فعالیت اجتماعی با ارزش وجود دارد که نیاز به تمایز از کارآفرینی اجتماعی دارند. اولین نوع، ارائه خدمات اجتماعی است. در این حالت، فردی شجاع و متعهد یک تعادل پایدار و نامطلوب را شناسایی می‌کند – مثلاً یتیمان مبتلا به ایدز در آفریقا – و برنامه‌ای برای رفع آن ایجاد می‌کند – مثلاً ایجاد یک مدرسه برای کودکان به منظور اطمینان از مراقبت و آموزش آن‌ها. مدرسه جدید قطعاً به کودکانی که خدمت‌رسانی می‌کند کمک می‌کند و ممکن است برخی از آن‌ها را قادر سازد که از فقر خارج شوند و زندگی خود را تغییر دهند. اما مگر اینکه این مدرسه به گونه‌ای طراحی شده باشد که به مقیاس بزرگ‌تری دست یابد یا به قدری جذاب باشد که موجی از تقلیدکنندگان و تکرارکنندگان را به راه بیندازد، احتمالاً نمی‌تواند منجر به ایجاد تعادل جدید و برتر شود.

این نوع پروژه‌های خدمات اجتماعی هرگز از چارچوب محدود خود خارج نمی‌شوند: تأثیر آن‌ها محدود باقی می‌ماند، حوزه خدمات آن‌ها به یک جمعیت محلی محدود می‌شود و دامنه آن‌ها به منابعی که قادر به جذب آن‌ها هستند، بستگی دارد. این پروژه‌ها به طور ذاتی آسیب‌پذیر هستند که ممکن است به معنای اختلال یا از دست دادن خدمات به جمعیت‌هایی که به آن‌ها خدمت می‌کنند باشد. میلیون‌ها چنین سازمانی در سراسر جهان وجود دارد – با نیت خوب، با هدف بلندمرتبه، و اغلب در اجرای خود نمونه‌وار – اما نباید با کارآفرینی اجتماعی اشتباه گرفته شوند.

امکان دارد که یک مدرسه برای یتیمان ایدز به عنوان کارآفرینی اجتماعی مجدداً فرموله شود. اما این نیازمند طرحی است که به موجب آن مدرسه خود یک شبکه کامل از مدارس را به وجود آورد و مبنای حمایت مداوم خود را تأمین کند. نتیجه این خواهد بود که یک تعادل جدید و پایدار ایجاد شود که حتی اگر یک مدرسه تعطیل شود، یک سیستم قوی وجود داشته باشد که به طور منظم به یتیمان ایدز آموزش ارائه دهد.

تفاوت میان این دو نوع پروژه – یکی کارآفرینی اجتماعی و دیگری خدمات اجتماعی – در بسترهای اولیه کارآفرینی یا بسیاری از ویژگی‌های شخصی بنیان‌گذاران نیست، بلکه در نتایج است. تصور کنید که اگر اندرو کارنگی تنها یک کتابخانه ساخته بود به جای اینکه سیستم کتابخانه عمومی را تصور کند که امروزه به میلیون‌ها شهروند آمریکایی خدمت می‌کند. کتابخانه تنها کارنگی به وضوح به جامعه‌ای که خدمت‌رسانی می‌کرد، سود می‌رساند. اما دیدگاه او برای ایجاد یک سیستم کامل از کتابخانه‌ها که یک تعادل جدید دائمی را ایجاد کند – یکی که دسترسی به اطلاعات و دانش را برای تمام شهروندان کشور تضمین کند – است که شهرت او به عنوان کارآفرین اجتماعی را تثبیت می‌کند.

دسته دوم از پروژه‌های اجتماعی، فعالیت‌های اجتماعی است. در این حالت، محرک فعالیت همان است – یک تعادل نامطلوب و پایدار. و چندین جنبه از ویژگی‌های فردی فعالان اجتماعی نیز مشابه است – الهام، خلاقیت، شجاعت و استقامت. آنچه متفاوت است، ماهیت جهت‌گیری عمل فرد است. به جای انجام عمل مستقیم، مانند کارآفرین اجتماعی، فعال اجتماعی تلاش می‌کند که تغییر را از طریق عمل غیرمستقیم، با تحت تأثیر قرار دادن دیگران – دولت‌ها، سازمان‌های غیردولتی، مصرف‌کنندگان، کارگران و غیره – ایجاد کند. فعالان اجتماعی ممکن است سازمان‌ها یا پروژه‌هایی برای پیشبرد تغییرات مورد نظر خود ایجاد کنند یا نکنند. فعالیت موفق می‌تواند بهبودهای قابل توجهی به سیستم‌های موجود ایجاد کند و حتی منجر به ایجاد یک تعادل جدید شود، اما ماهیت استراتژیک عمل در تأکید بر تأثیرگذاری به جای عمل مستقیم متمایز است.

چرا نباید این افراد را کارآفرین اجتماعی بنامیم؟ این کار فاجعه‌آمیز نخواهد بود. اما چنین افرادی مدت‌هاست که نام و سنتی والا دارند: سنت مارتین لوتر کینگ، مهاتما گاندی و واچلاو هاول. آن‌ها فعالان اجتماعی هستند. نامیدن آن‌ها به چیزی کاملاً جدید – یعنی کارآفرین اجتماعی – و از این طریق گیج کردن عموم مردم که از قبل می‌دانند فعال اجتماعی چیست، به نفع هیچ‌یک از فعالان اجتماعی یا کارآفرینان اجتماعی نخواهد بود.

سایه‌های خاکستری

پس از ایجاد یک تعریف از کارآفرینی اجتماعی و تمایز آن از ارائه خدمات اجتماعی و فعالیت اجتماعی، باید بدانیم که در عمل، بسیاری از بازیگران اجتماعی استراتژی‌هایی را که به این اشکال خالص مربوط می‌شود، ترکیب می‌کنند یا مدل‌های هیبریدی ایجاد می‌کنند. این سه تعریف می‌تواند در اشکال خالص خود در نمودار سمت راست مشاهده شود.

در فرم خالص، کارآفرین اجتماعی موفق عمل مستقیم را انجام می‌دهد و یک تعادل جدید و پایدار ایجاد می‌کند؛ فعال اجتماعی دیگران را تحت تأثیر قرار می‌دهد تا یک تعادل جدید و پایدار ایجاد کنند؛ و ارائه‌دهنده خدمات اجتماعی عمل مستقیم را برای بهبود نتایج تعادل فعلی انجام می‌دهد.

مهم است که این نوع پروژه‌های اجتماعی را در اشکال خالص آن‌ها تمایز دهیم، اما در دنیای واقعی احتمالاً مدل‌های هیبریدی بیشتر از اشکال خالص وجود دارد. قابل بحث است که یونس، به عنوان مثال، از فعالیت اجتماعی برای تسریع و تقویت تأثیر بانک گرامین، که نمونه‌ای کلاسیک از کارآفرینی اجتماعی است، استفاده کرده است. با استفاده از یک هیبرید ترتیبی – کارآفرینی اجتماعی به دنبال آن فعالیت اجتماعی – یونس توانست میکروکردیت را به یک نیروی جهانی برای تغییر تبدیل کند.

سازمان‌های دیگر هیبریدهایی هستند که همزمان از کارآفرینی اجتماعی و فعالیت اجتماعی استفاده می‌کنند. سازمان‌های استانداردسازی یا گواهی‌دهی نمونه‌ای از این نوع هستند. اگرچه اقدام‌های خود سازمان استانداردسازی تغییر اجتماعی ایجاد نمی‌کند – کسانی که تشویق یا مجبور به رعایت استانداردها می‌شوند، اقداماتی را انجام می‌دهند که تغییر اجتماعی واقعی را تولید می‌کند – این سازمان می‌تواند در ایجاد یک رویکرد جذاب برای استانداردسازی و بازاریابی استانداردها به مقامات نظارتی و شرکت‌کنندگان در بازار، نشان‌دهنده کارآفرینی اجتماعی باشد. گواهی و بازاریابی محصولات بازرگانی عادلانه نمونه‌ای آشنا از این نوع است، با سازمان‌هایی مانند Cafédirect در بریتانیا و TransFair USA در ایالات متحده که بازارهای niche رو به رشد برای قهوه و سایر کالاها با قیمت‌های ممتاز که جبران عادلانه‌تری برای تولیدکنندگان مقیاس کوچک را تضمین می‌کند، ایجاد کرده‌اند.

کمپین RugMark ویکتوریا ساتیارتی نمونه‌ای به‌ویژه چشمگیر از یک مدل هیبریدی را ارائه می‌دهد. با شناخت محدودیت‌های ذاتی کار خود برای نجات کودکان درگیر در تجارت بافندگی فرش در هند، ساتیارتی به صنعت بافندگی فرش نگاه کرد. با ایجاد برنامه گواهی RugMark و یک کمپین روابط عمومی برای آموزش مصرف‌کنندگانی که به طور ناآگاهانه تعادل ناعادلانه‌ای را ادامه می‌دهند، ساتیارتی از تأثیرگذاری خود به عنوان یک ارائه‌دهنده خدمات با پذیرش استراتژی غیرمستقیم فعال استفاده کرد. خرید فرشی که برچسب RugMark را دارد، به خریداران این اطمینان را می‌دهد که فرش آن‌ها بدون استفاده از کار کودکان و تحت شرایط عادلانه کار ساخته شده است. او استدلال کرد که با آموزش تعداد کافی از خریداران احتمالی، می‌توان به تحول کل صنعت بافندگی فرش امیدوار بود.

عمل ساتیارتی در ایجاد RugMark در تقاطع کارآفرینی و فعالیت قرار دارد: در خود، برچسب RugMark نمایانگر یک راه‌حل خلاقانه بود و نیازمند عمل مستقیم بود، اما این یک ابزار است که برای آموزش و تأثیرگذاری بر دیگران طراحی شده است، با هدف نهایی ایجاد و تأمین یک تعادل بازار تولید جدید و بسیار رضایت‌بخش.

ترکیب ارائه خدمات اجتماعی با فعالیت اجتماعی در سطح تاکتیکی می‌تواند نتیجه‌ای معادل با کارآفرینی اجتماعی ایجاد کند. به عنوان مثال، یک ارائه‌دهنده خدمات اجتماعی که یک مدرسه را برای گروهی محروم اداره می‌کند و نتایج بزرگی برای آن گروه کوچک از دانش‌آموزان ایجاد می‌کند. اگر سازمان از آن نتایج برای ایجاد یک حرکت فعال اجتماعی که برای حمایت گسترده دولت از پذیرش برنامه‌های مشابه کمپین می‌کند، استفاده کند،در این صورت، ارائه‌دهنده خدمات اجتماعی می‌تواند تغییر کلی تعادل را ایجاد کند و تأثیر مشابهی با کارآفرین اجتماعی داشته باشد.

کارخانه منچستر بی‌دوِل بیل استریکلند، که برنامه‌ای ملی برای آموزش هنر و آموزش شغلی در مناطق شهری دارد، مرکز ملی هنر و فناوری را راه‌اندازی کرده است تا به‌طور سیستماتیک مدل خود را در دیگر شهرها تکرار کند. استریکلند در حال پیشبرد یک کمپین تبلیغاتی است که به دنبال جلب حمایت فدرال برای مقیاس‌پذیری مدل خود است. تا کنون، چهار مرکز جدید در ایالات متحده در حال فعالیت است و چندین مرکز دیگر در حال راه‌اندازی است. با وجود یک سیستم پایدار از مراکز در شهرهای مختلف کشور، استریکلند موفق به ایجاد یک تعادل جدید شده است. به همین دلیل است که بنیاد اسکول و دیگران در تلاش‌های استریکلند سرمایه‌گذاری می‌کنند.

چرا باید این تمایزها بین مدل‌های مختلف خالص و هیبریدی را بررسی کنیم؟ زیرا با در دست داشتن چنین تعاریف، ما به طور بهتری قادر خواهیم بود تا انواع مختلف فعالیت‌های اجتماعی را ارزیابی کنیم. درک روش‌های تولید سود اجتماعی و ماهیت سود اجتماعی که هدف آن است، به حامیان – که ما نیز شامل بنیاد اسکول هستیم – کمک می‌کند تا پایداری و میزان آن سودها را پیش‌بینی کنند، پیش‌بینی کنند که یک سازمان ممکن است چگونه در طول زمان نیاز به سازگاری داشته باشد و پیش‌بینی بهتری از پتانسیل نتایج کارآفرینانه ارائه دهند.

چرا باید اهمیت بدهیم؟

کارآفرینی که به مدت طولانی از سوی اقتصاددانان نادیده گرفته شده بود، که علاقه آن‌ها به مدل‌های مبتنی بر بازار و قیمت که بیشتر تحت تحلیل داده‌ای قرار می‌گیرد، معطوف شده است، در سال‌های اخیر شاهد احیای نسبی است. بر اساس بنیاد گذاشته شده توسط شوامپیتر، ویلیام بامول و تعدادی از محققان دیگر تلاش کرده‌اند تا جایگاه قانونی کارآفرین را در نظریه “تولید و توزیع” بازگردانند و نقش اساسی کارآفرینی را در این فرآیند نشان دهند. به گفته کارل شرام، مدیرعامل بنیاد اوئینگ ماریون کافمن، کارآفرینان، “با وجود نادیده گرفتن یا به صراحت حذف کردن آن‌ها از درام اقتصادی ما،” عنصر اساسی سیستم اقتصاد آزاد و کاملاً ضروری برای اقتصادهای بازار هستند.

ما نگرانیم که فکرکنندگان جدی همچنین کارآفرینی اجتماعی را نادیده بگیرند و از آنجایی که استفاده بی‌رویه از این اصطلاح ممکن است اهمیت و پتانسیل آن را برای کسانی که در تلاش برای درک چگونگی تغییر و پیشرفت جوامع هستند، تضعیف کند. ما بر این باوریم که کارآفرینی اجتماعی به اندازه کارآفرینی برای پیشرفت جوامع ضروری است و شایسته توجه دقیق‌تر و جدی‌تری است.

واضح است که باید چیزهای زیادی درباره کارآفرینی اجتماعی یاد گرفته و درک شود، از جمله چرا مطالعه آن ممکن است به‌طور جدی گرفته نشود. نظر ما این است که تعریف واضح‌تری از کارآفرینی اجتماعی به توسعه این حوزه کمک خواهد کرد. کارآفرین اجتماعی باید به عنوان فردی درک شود که به دنبال یک تعادل نامطلوب اما پایدار که باعث بی‌توجهی، حاشیه‌نشینی یا رنج یک بخش از بشریت می‌شود، می‌رود؛ که با الهام، عمل مستقیم، خلاقیت، شجاعت و استقامت خود بر این وضعیت تأثیر می‌گذارد؛ و که هدفش ایجاد و در نهایت تأثیرگذاری بر ایجاد یک تعادل جدید و پایدار است که سود دائمی برای گروه هدف و جامعه به‌طور کلی تأمین کند.

این تعریف کمک می‌کند تا کارآفرینی اجتماعی را از ارائه خدمات اجتماعی و فعالیت اجتماعی متمایز کنیم. اینکه ارائه‌دهندگان خدمات اجتماعی، فعالان اجتماعی و کارآفرینان اجتماعی اغلب استراتژی‌های یکدیگر را تطبیق داده و مدل‌های هیبریدی ایجاد کنند، به نظر ما کمتر گیج‌کننده و بیشتر محترم است تا استفاده بی‌رویه از این اصطلاحات. امیدواریم که دسته‌بندی ما به روشن‌تر شدن ارزش متمایز هر رویکرد برای جامعه کمک کند و در نهایت به درک بهتر و تصمیم‌گیری آگاهانه‌تری از سوی کسانی که به پیشبرد تغییر اجتماعی مثبت متعهد هستند، منجر شود.

 

منبع:https://ssir.org/articles/entry/social_entrepreneurship_the_case_for_definition

مقالات مرتبط

دیدگاه ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

فهرست مطالب